گوریل فهیم

ساخت وبلاگ
در ادامه مسیرم به سمت سواحل شرقی یک روز را در شهر پیتسبرگ سپری کردم. قبلا خیلی درباره زیبایی‌های پیتسبرگ شنیده بودم و همیشه دوست داشتم یک بار هم که شده شهر پیتسبرگ را ببینم. پیتسبرگ روی یک دماغه ساخته شده است که بین دو رودخانه قرار گرفته. از رو نقشه که ببینید انگار نوک یک نیزه یک رودخانه اصلی را به دو نیم تقسیم کرده است. الآن که دارم نقشه پییتسبرگ را می‌بینم می‌توانم اسم رودخانه‌ها را برایتان بگویم. اسم رودخانه شمالی رود الگینی است و رودخانه جنوبی رود منانگهیلا. هر دوی این رودخانه‌ها به رود اوهایو منتهی می‌شود. نوشته شده توسط گ ف | در پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۸/۱۳ | گوریل فهیم...
ما را در سایت گوریل فهیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gourila بازدید : 221 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 22:38

ماجرای خریدن اسب از المپیک 1996 شروع شد. یک بعد از ظهر تابستانی من و پدرم پای تلویزیون نشسته بودیم و داشتیم به مسابقات اسب‌سواری المپیک نگاه می‌کردیم. سوارکارها با لباس‌های عجیب و غریب از روی موانع می‌پریدند. دوربین روی صورت اسب‌ها زوم می‌کرد. پدرم از زیبایی مسحور کننده اسب‌ها تعریف می‌کرد. از روی صورت و جثه اسب‌ها نژادشان را بهم می‌گفت. اسب عرب. اسب ترکمن.بهم گفت در جوانی اسب‌سواری می‌کرده و یک بار هم در مسابقات اسب‌سواری نفر اول شده است. جایزه مسابقه اسب‌سواری یک زین چرمی دست‌ساز بوده که قبلا متعلق به شاه مملکت بوده است. و بعد به پدرم به خاطر برنده شدن در مسابقات اسب‌سواری جایزه داده بودند. من به عنوان نویسنده این سطور نمی‌توانم این حرف را تایید یا تکذیب کنم. ولی زین کذایی که پدرم داشت درباره‌اش حرف می‌زد در همان زمان در انباری خانه ما در حال خاک خوردن بود. گاهی به انباری می‌رفتم و با خرت و پرت‌های موجود در انباری از جمله زین اسب‌سواری که پدرم جایزه برده بود بازی می‌کردم. یک زین غول‌پیکر بود که تمام آن از چرم ساخته شده بود و من باید تمام زوری که در بدنم وجود داشت را مصرف می‌کردم تا بتوانم زین را از زمین بلند کنم. چیزهای هیجان‌انگیزی که پدرم درباره اسب و اسب‌سواری تعریف می‌کرد مثل بقیه چیزهای هیجان‌انگیز دیگر مربوط به سال‌های پیش می‌شد. و من بدون اینکه هیچکدام از آن‌ها را تجربه کنم فقط با داستان‌ها و خاطراتی که پدرم تعریف می‌کرد بزرگ می‌شدم. البته گاهی پدرم وسوسه می‌شد تا دوباره موضوع هیجان‌انگیز را وارد زندگی خانوادگی ما کند. نمونه‌اش هم این بود که پدرم در حین تعریف کردن خاطراتش از اسب‌سواری و دیدن اسب‌های مسابقات المپیک در تلویزیون دوباره فاز خریدن اسب و اسب‌سواری برد گوریل فهیم...
ما را در سایت گوریل فهیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gourila بازدید : 188 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 22:38

1- صبح زود رفتم تو سالن ورزشی آپارتمان و رو تردمیل دویدم. بعدش هم یک عالمه دمبل زدم. در همان حین داشتم تو هدفون به ترانه‌های قدیمی گوگوش گوش می‌دادم. 2- تو راه برگشت به آپارتمان در آسانسور تنها بودم و با ترانه گوگوش که از هدفون پخش می‌شد تنهایی تو آسانسور حرکات نه چندان موزون از خودم درمی‌آوردم. حس کردم نگهبان ساختمان الآن دارد از تو دوربین مداربسته مرا نگاه می‌کنم و یک جورهایی مایه سرگرمی او شده‌ام. 2- از وقتی مامان رفته است به طور مداوم خوابش را می‌بینم. تا چند ماه پیش خواب‌ها یادم می‌ماند. وقتی بیدار می‌شدم می‌دانستم چه اتفاقی افتاده است. خیلی از آن خواب‌ها و کابوس‌ها را نوشتم. ولی خواب‌هایی که تو این دو سه ماه اخیر می‌بینم را فراموش می‌کنم.3- دیشب خواب مامان را دیدم. یادم نیست چه خوابی بود. فقط یادم است تو خواب داشتم گریه می‌کردم. گریه بدون اشک. اینکه تو خواب گریه کنم هم چیزی است که بعد از رفتن مامان تو خودم کشف کرده‌ام. قبلا هیچوقت تو زندگی‌ام همچین چیزی اتفاق نیافتاده بود. ولی الآن هرازچندگاهی تو خواب گریه می‌کنم.4- گریه کردن تو خواب خیلی اتفاق عجیبی است. انگاری تو عالم بیداری قسمت احساسی و لیمبیک مغزم می‌خواهد گریه کند. ولی قسمت منطقی و کورتکس جلوی آن را گرفته است. تو خواب که کورتکس غیر فعال می‌شود، قسمت احساسی اشک‌هایش را بیرون می‌ریزد.  اشک‌های خیالی. نوشته شده توسط گ ف | در شنبه ۱۴۰۰/۰۹/۱۳ | گوریل فهیم...
ما را در سایت گوریل فهیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gourila بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 22:38